امروز با دوست آلمانیام توی قطار حرف میزدم که بحث کشیده شده به گروههای اپوزیسیون ایرانی. بعد در کمال شگفتی من، دوستم گفت که توی یکی از کنفرانسهای یکی از این گروهها شرکت کرده! من که دهنم از تعجب باز مونده بود، (با همون دهن باز) ازش پرسیدم که چه گروهی؟ چه وقتی؟ کجا؟ و از همه مهمتر، چرا تو شرکت کردی؟!
گفت که همین یکی دو سال پیش وقتی که توی شهر فرایبورگ آلمان دانشجو بوده، یه آگهیهایی روی در و دیوار دیده از طرف یه سازمان سیاسی ایرانی که خودش رو طرفدار دموکراسی در ایران معرفی کرده. اون آگهی میگفته که بیایید در کنفرانس ما شرکت کنید. هزینهاش هم سی یورو میشه و دو روز طول میکشه و هزینهٔ رفتوآمد و اقامت هم با ما! میدونید کجا؟ پاریس! هزینهٔ سی یورو برای رفتوآمد و اقامت دوروزه در پاریس حدود یکسوم هزینهٔ ارزونترین و بیکیفیتترین تور پاریس میشه. و در نتیجه اگه چنین مسافرتی رو به هرکسی توی آلمان پشنهاد کنید، حتماً میپذیره، بهویژه این که با این کار به پیشبرد دموکراسی در ایران هم کمک کرده باشه!
خلاصه این دوست ما به نیت دیدن شهر پاریس، شرکت میکنه در اون کنفرانس برای پیشبرد دموکراسی در ایران. توی سخنرانیهای که توی اون دو روز برگزار میشه، یک خانومی صحبت میکنه و میگه که من رییسجمهور قانونی ایران هستم و در انتخابات ایران رأی آوردم و حالا رژیم ایران من رو تبعید کرده اینجا! و ما داریم مبارزه میکنیم که برگردیم و برای مردم ایران آزادی بیاریم. همهٔ این حرفها رو هم در حالی میگفته که درهای سالن سخنرانی قفل بوده و هیچ کس نمیتونسته از اونجا خارج بشه! و این موضوع بهویژه برای دوست آلمانیمون با عادتهای امنیتی معمول بین آلمانیها، منجر به این شده که تمام مدت دم در بایسته که اگر اتفاق ناگواری افتاد، نخستین کسی باشه که بتونه از اونجا خارج بشه!
شک من وقتی به یقین تبدیل شد که اسم اون خانوم رو ازش پرسیدم. وقتی نام آشنای «رجوی» رو شنیدم، فهمیدم که چیزهایی که دربارهٔ کنفرانسهای مجاهدین خلق خونده بودم، نهتنها دروغ نبود، بلکه خیلی گستردهتر از اونی بود که من فکر میکردم. دوستم گفت که از دانشگاهشون که حدود ۴۵۰۰ تا دانشجو داره، سه تا اتوبوس دانشجو در اون برنامه شرکت کردن. از این به بعدش رو داشتیم با هم به سمت مؤسسه دوچرخهسواری میکردیم که من سوار بر دوچرخه ازش پرسیدم که دقیقاً چه کسی یا کسانی این برنامه رو توی دانشگاهتون تبلیغ میکردن. و اون گفت که یک سری دانشجوی ایرانی بودن که آگهیها رو پخش میکردن.
نیازی به گفتن نداره که من براش یه سخنرانی طولانی کردم که این گروهی که تو براشون نقش سیاهیلشکر رو بازی کردی کی هستن و تا حالا چه کارهایی کردن و الان هم چهقدر بین مردم ایران محبوب هستن. راستش فکر کنم یه کم زیادهروی کردم و باعث شدم که اون دوستم به خاطر کارش کمی جلوی من شرمنده بشه. ولی متأسفم که دست خودم نبود.
همین! حرف دیگهای ندارم. قضاوت دربارهٔ این قضیه با خودتون.
شوخی می کنی؟!!!
خواه پند گیر خواه ملال!
خیلی جالب بود