این جا جمعبندی و فکرهای بیشترم را در ادامهٔ نوشتهٔ پیش مینویسم.
فایدهٔ رأی دادن این است:
- بهبود مقطعی و کوچکمقیاس وضع زندگی و معیشت مردم داخل ایران، تا جایی که تداخلی با اهداف حکومت پیدا نکند (مورد ۶ از نوشتهٔ پیش): شاید رنجی که یک دولت مردمیتر از دوش مردم عادی برمیدارد آن قدر زیاد باشد که ما را به طور اخلاقی ملزم به رأی دادن کند. این چیزی است که من احتمالاً تصور دقیقی از آن ندارم. شاید یک تصمیم بیسروصدا برای بیمههای درمانی، یک ساماندهی بیسروصدا به وضع سالمندان، بازنشستگان، دانشگاهیان، پرستاران، و… (کاری که یک دولت مردمیتر میکند و یک دولت اقتدارگرا نمیکند) آن قدر رنج مردم را کم کند که رأی ندادن ما (و کمک به انتخاب یک رئیس جمهور اقتدارگرا و تندرو) از نظر اخلاقی غیرقابل قبول باشد (مثال: نوشتهٔ اول و دوم وحید کریمیپور).
× چیزی که پیشتر حدس میزدم که رأی دادن به آن کمک کند، امکان ساخته شدن جوانههای مقاومت و انقلاب در آینده بود (مورد ۷ و ۸ از نوشتهٔ پیش). الان ولی فکر میکنم که این موضوع کاملاً خارج از حیطهٔ اختیارات رییس جمهور است: تصمیمگیری برای دستگیری اعضای گروههای مردمنهاد (نمونههایی مانند فعالان محیط زیستی یا جمعیتهای خیریه) مستقیماً در اختیار سپاه و قوهٔ قضاییه و سازمانهای اطلاعاتی فراتر از قوهٔ مجریه است. حتی اگر رییسجمهور تأثیر مثبت بسیار کمی روی اقتصاد و آزادیهای اجتماعی داشته باشد، روی شکلگیری و شکوفایی جوانههای مردمی برای مقاومت و براندازی، یا روی خفهکردن این جوانهها کوچکترین اختیار و نقشی ندارد.
پیش از این که دربارهٔ رأی ندادن بنویسم، لازم است که چشماندازی را برای براندازی ترسیم کنم. چشمانداز من برای براندازی چیزی است که در این نوشته از آقای ابوالفضل رحیمی شاد ترسیم شده است (پیشنهاد میکنم کل نوشته را بخوانید): فشار مردمی به صاحبنظران و روشنفکران «که از توان و ظرفیت لازم برای رهبری برخوردارند» برای ورود به میدان براندازی، و پافشاری به آنها برای «طراحی و معرفی الگوهای جایگزین [برای حکومت فعلی] و توافق بر سر الگویی که انطباق بیشتر با نظرات و مطالبات مردم» داشته باشد. «این اتفاق وقتی با تداوم اعتراضات و پافشاری مردم برای تغییر نظام سیاسی همراه شود به تدریج باعث تضعیف انگیزه سرکوب در نیروهای نظامی و امنیتی خواهد شد. […] درصورت تداوم اعتراضاتی که مطالبه آنها تغییر در نظام سیاسی است وقتی متوجه جدیت و خواست و اراده بازگشت ناپذیر مردم بشوند جبهه شان تغییر خواهد کرد و با گذشت زمان به صفوف مردم خواهند پیوست.» این کار گفتنش بسیار بسیار آسانتر از انجام دادنش است، ولی تنها راهی است که میتوانم تصور کنم.
حالا با توجه به این چشمانداز من برای براندازی، ضرر رأی دادن این است:
- با یک رئیس جمهور اصلاحطلب یا کمی مردمیتر، اقتدارگران دوباره با هم متحد میشوند و تا حد زیادی اختلافهای داخلی بین خود را کمرنگ میکنند تا با اقدامات محدود قوهٔ مجریه برای بهبود زندگی مردم، که در حکم دستدرازی قوهٔ مجریه به منافع خودشان است، مقابله کنند. ولی اگر دولت به اقتدارگرایان برسد، همهٔ مسئولیت وضع نابهسامان فعلی هم به گردن خودشان میافتد و در مبارزههای داخلی در تقسیم قدرت، خودشان نقش افشاگر را برای فسادها و ناکارامدیهای یکدیگر بازی میکنند و بخشی از بار را از دوش خبرنگاران مستقل برمیدارند و قانع کردن مردم عادی برای پیوستن به انقلاب در آینده آسانتر میشود.
- به خاطر وجود رئیس جمهور مردمیتر، انرژی ارزشمند فعالان اجتماعی که میتوانست صرف هدف بلندمدتتری مثل آزادی ایران از راه براندازی حکومت شود، در راه مبارزههای داخلی با نیروهای فراتر از قوهٔ مجریه فرسوده میشود. تصور میکنم که کل قوهٔ مجریه و تمام کارگزاران رسمیاش به اندازهٔ یکصدم نهادهایی مانند سپاه و قوهٔ قضاییه و گروههای کفنپوشان، بالاروندگان از دیوار سفارتخانههای خارجی، و شعارنویسان روی موشکها، قدرت ندارند. به همین دلیل مطلوبتر میبینم که این توان ارزشمند همهٔ فعالان اجتماعی و متخصصان، بیهوده در مبارزهٔ داخلی به هدر نرود و به جایش، صرف نهادسازی و تقویت شبکههای مردمی برای فردای پس از حکومت باشد.
- رأی دادن و تن دادن به نتیجهٔ آن، یعنی تلاش برای اصلاح جزئی و تدریجی، مستلزم همکاری و فرض کردن جایگاه فعلی کسانی است که دستشان به خون هزاران ایرانی آلوده است. این افراد در واقع باید برای فجایعی که تا امروز برای ایران مرتکب شدهاند محاکمه شوند. همکاری با آنها به معنی کاشت بذر کینه در دل تمام آسیبدیدگان از حکومت است. این نادیدهانگاری حقوق این آسیبدیدگان، میتواند در آینده به فجایع بیشتری بینجامد.