رأی بدهیم یا ندهیم
همه چیز از این جا شروع شد:
و به این جا رسید:
و حالا قرار است این کار را انجام بدهم. نظرهای پراکندهٔ خودم را که بعضاً با یکدیگر متناقض هم هستند، با شماره این جا مینویسم. وقتی همه را کنار هم میبینم، بهتر میتوانم فکر کنم و به جمعبندی برسم.
۱. من فقط وقتی رأی میدهم که رهبر نظام یک سخنرانی یا نامهٔ سرگشاده خطاب به ملت منتشر کند و در آن از اشتباهات گذشتهاش در نادیدهگرفتن خواست مردم در تعیین سرنوشت خودشان پوزش بخواهد، و اعلام کند که میخواهد راه تازهای را بیاغازد. در غیر این صورت، میدانم که حتی اگر نامزد مورد حمایت اصلاحطلبان رئیس جمهور شود، درست مثل همهٔ دولتهای ناخواستهٔ پیش، کفنپوشان، بالاروندگان از دیوار سفارتخانههای خارجی، و شعارنویسان روی موشکها، همه با اشاره یا تأیید ضمنی همین رهبر، هر ۹ روز یک بحران تازه میآفرینند و اجازهٔ پیشرفت هیچ کاری را به رئیس جمهور و همراهانش نمیدهند. حالا که قرار نیست کاری از پیش برود، بگذار رأی ندهیم تا دولت به خودشان برسد: همهٔ مسئولیت هم به گردن خودشان میافتد و در مبارزههای داخلی خودشان در تقسیم قدرت، خودشان نقش افشاگر را برای فسادها و ناکارامدیهای یکدیگر بازی میکنند و بخشی از بار را از دوش خبرنگاران مستقل برمیدارند.
۲. ولی هدف از رأی ندادن چیست؟ بله، هدف نهایی کمک به براندازی نظام و در نتیجهٔ آن برچیدن بساط فساد و بیداد و هدررفت زندگی ارزشمند مردم و نابودی محیط زیست ایران است. ولی رأی ندادن چگونه به این هدف کمک میکند؟ هرچند به خودی خود کمکی نمیکند، ولی شاید جلوی ضرری را بگیرد و براندازی را از این که هست سختتر هم نکند؛ اما فقط شاید! برای استفاده از این دلیل یا توجیه برای رأی ندادن، دستکم باید دورنمایی از راهکار براندازی مشخص باشد. چیزی شبیه چنین راهکاری که ابوالفضل رحیمی شاد در بخش دوم و سوم این نوشته (که الان پیداش نمیکنم) گفته. باید دستکم یک راهکار براندازی واقعبینانه داشت و نشان داد که رأی ندادن به آن راهکار کمک میکند.
۳. یکی از ضررهایی که رأی دادن به براندازی میزند: با یک رئیس جمهور اصلاحطلب، مبارزه برای براندازی سختتر میشود، زیرا در مراحل پیشرفتهٔ براندازی، تشخیص خودی از ناخودی در سطح مدیران نظام سخت خواهد شد.
۴. اگر رهبر از اشتباهاتش پوزش بخواهد و بگوید که راه تازهای را آغازیده، یعنی میخواهد وارد مسیر عقلانی شود، یعنی قرار است رئیس جمهور تازه و نسبتاً مردمی روی کار بیاید، قرار است جلوی خرابکاری کفنپوشان گرفته شود، قرار است رسانهها و همچنین دستگاه قضایی آزاد و مستقل باشند. آیا در این حالت رأی دادن و همکاری با او در پروژهٔ تازهٔ بازسازی ایران موجه است؟ این رهبر تا امروز دستش به خون هزاران نفر آلوده است (کمترینش در ماجرای ممنوع کردن ورود واکسن کروناست). این شخص باید به عنوان یک دیکتاتور محاکمه شود. آیا از نظر اخلاقی موجه است که اگر او قول همکاری (قطعاً نصفه و نیمه و با تضمین حفظ جایگاهش) داد، از اشتباهاتش چشم بپوشیم؟ آیا این کار ظلم و خیانت به آسیبدیدگان ظلمهای او و حکومتش و کاشتن بذر کینههای آینده (رجوع به نوشتههای شادی صدر) در دل این آسیبدیدگان نیست؟ حتماً هست.
۵. ولی به هر حال هر رهبر و رئیس حکومتی در طول دوران مسئولیتش تصمیمهای اشتباهی میگیرد و به طبیعت جایگاه خطیری که در آن است، هر تصمیم اشتباهش میتواند صدمههای جبرانناپذیری به مال و عمر و جان انسانهای زیادی وارد کند. ولی شاید در مقابل هر چنین تصمیم اشتباهی، صدها تصمیم درست هم گرفته باشد که مالها و عمرها و جانهای بسیاری را نجات داده باشد. طبیعت مسئولیتهای خطیر این است که یافتن خطاهای بزرگ در آن آسان است. آیا در نتیجه باید تقریباً همهٔ افراد در چنین مسئولیتهای بزرگی را به خاطر خطاهای خطیرشان اعدام کرد؟ احتمالاً نه.
۶. شاید حتی اگر رهبر پوزش نخواهد و ما رأی دهیم و اوضاع شبیه دولتهای ناخواستهٔ پیشین شود، باز هم رنجی که یک دولت مردمیتر از دوش مردم عادی برمیدارد آن قدر زیاد باشد که ما را به طور اخلاقی ملزم به رأی دادن کند. این چیزی است که من احتمالاً تصور دقیقی از آن ندارم. شاید یک تصمیم بیسروصدا برای بیمههای درمانی، یک ساماندهی بیسروصدا به وضع سالمندان، بازنشستگان، دانشگاهیان، پرستاران، و… (کاری که یک دولت مردمیتر میکند و یک دولت اقتدارگرا نمیکند) آن قدر رنج مردم را کم کند که رأی ندادن ما (و کمک به انتخاب یک رئیس جمهور اقتدارگرا و تندرو) از نظر اخلاقی غیرقابل قبول باشد (مثال: نوشتهٔ اول و دوم وحید کریمیپور). آیا واقعاً رئیس جمهور قدرتی برای کمکردن رنج مردم و بهترکردن شرایط زندگی آنها را در حالت فعلی با رهبر پوزش نخواستهٔ فعلی دارد؟ شاید آری، شاید نه. با رهبر پوزشخواسته چه طور؟ احتمالاً بله.
۷. بستن روزنههای امید و جوانههای براندازی در درازمدت: یک رئیس جمهور اقتدارگرا ممکن است به حدی سرکوب کند که جوانههای براندازی را بخشکاند و براندازی را دههها به عقب بیندازد. آیا واقعاً میتواند؟ احتمالاً نه، زیرا جنبش مهسا در دوران یک رئیس جمهور اقتدارگرا و حکومت یکدست رخ داد. با وجود این که شکست خورد، ولی میراث این جنبش، یعنی شکستن دیوار ترس مردم از داشتن پوشش اختیاری همچنان باقی ماند. شاید هم بله بتواند جوانهها را سرکوب کند: جنبش مهسا شکست خورد و وضعیت رهبران اپوزوسیون در آن اسفبار بود. شاید جنبش مهسا دقیقاً مثالی از ناتوانی در براندازی و خشکبودن جوانههای مقاومت بود.
۸. شاید اگر رئیس جمهور مردمیتری روی کار بیاید، جوانههای مقاومت بیشتری شکل بگیرد که در آینده بتواند براندازی کند. (گفتگوی ماکس پلانک و ورنر هایزنبرگ در کتاب جزء و کل، بیانیه ۱۳ میرحسین موسوی)
۹. ولی دقیقاً به خاطر وجود رئیس جمهور مردمیتر و گسترش وزیران و مدیران رده پایین شبیه به خودش، امید (واهی) به بهتر شدن اوضاع زیر سایهٔ همین رهبر افزایش یابد و انگیزه برای براندازی کم شود. در این صورت تا ابد این نظام بیدادگر ادامه پیدا میکند و ایران هیچ گاه آزاد نمیشود و به شکوفایی نمیرسد.
نظر دیگران:
* مخالف رأی دادن: آرمان امیری در کانال تلگرام مجمع دیوانگان «گزینه برای سنجش هزینه و فایدهی مشارکت انتخاباتی» (نگران چیزی است که در تاریخ ثبت میشود و نگران تصور ذهنی حکومت از پیروزی و پایداریاش است، ولی به نظر من این موضوع مهمی برای نگرانی نیست.)
* موافق رأی دادن: نظر عباس عبدی در روزنامهٔ اعتماد ۲۲ خرداد «صندوق به مثابه انتخاب» (یک حدس رقتبار دربارهٔ این که شاید ارباب به ما التفاتی کرده و باید قدرش را بدانیم. این به نظر من دقیقاً یعنی ارباب کمی فیتیله را شل کرده تا حکومت بیدادگرش کمی بیشتر ادامه پیدا کند.)