با دوستی حرف میزدم و او داستان بسیار طولانی و جذابش را برایم گفت که چه طور به جنبش نرمافزارهای آزاد علاقهمند شد. یادم افتاد که من هم داستانی دارم. قرار نیست حتماً داستان خارقالعادهای باشد و هوش از سر کسی بپراند. ولی دانستن دربارهٔ چنین داستانهایی، چیزهای زیادی را برای ادامهٔ این راه روشن میکند.
من حتی پیش از این که نرمافزار آزادی شوم، به نرمافزار علاقه داشتم. فکر میکنم اوایل دورهٔ راهنمایی بود که در خانه کتاب درسی کامپیوتر نظام قدیم برادر یا خواهرم را پیدا کردم. موضوع اصلی کتاب، برنامهنویسی به زبان بیسیک بود. این اتفاق مثلاً سال ۱۳۷۷ افتاد و بنابراین کتاب درسی مورد اشاره دستکم سه چهار سال قدیمیتر، یعنی مربوط به نیمهٔ اول دههٔ هفتاد بود. ما در آن زمان یک کامپیوتر اینتل ۴۸۶ (مونتاژ شرکت دادهپردازی ایران) در خانه داشتیم که البته ماجرای ورودش به خانهٔ ما خودش یک داستان جداگانه است. فقط همین را بگویم که ما آن قدر پول نداشتیم که خودمان آن کامپیوتر را بخریم.
خلاصه من بودم و یک تابستان بیکاری، یک کتاب آموزش برنامهنویسی بیسیک، و یک کامپیوتر «مدرن» که در بین رقابت برادرها و خواهرها، گاهی اوقات در اختیار من بود.
از بیسیک شروع شد، ولی یک وقفهٔ چند ساله بینش افتاد، چون چند سالی درگیر ساخت و مونتاژ مدارهای الکترونیکی (رادیو و بیسیم و…) بودم. و بعد از مدتی، احتمالاً سال اول دبیرستان، به ویژوال بیسیک رسید. آن سالها، بین همکلاسیهایم در دبیرستان من طرفدار دوآتشهٔ مایکروسافت بودم، زیرا محیط برنامهنویسی ویژوال بیسیک ۶ به نظرم بسیار منسجم و رویایی و کاربرپسند میآمد (البته تازگی دیدم که دیگرانی هم نظر مشابهی دارند).
مقدمهٔ GPL
نخستین رویایی من با نرمافزار آزاد در دانشگاه بود. احتمالاً سال دوم کارشناسی فیزیک در دانشگاه صنعتی شریف بودم که باید پروژهٔ درسیای را تحویل میدادیم و استاد (احتمالا خانم دکتر اعظم ایرجیزاد) توصیه کرد که پروژه را با فارسیتک بنویسیم. همین فارسیتک راهم را برای دیدن اولین سری از نرمافزارهای «غیرمتعارف» باز کرد. فکر میکنم موقع نصب فارسیتک یا شاید هم برنامهٔ GhostViewer (برنامهای برای خواندن پروندههای پستاسکریپت، خروجی فارسیتک) بود که باید شرایط و پروانهٔ نرمافزار را میپذیرفتیم. در مورد این برنامهها باید متن پروانهٔ GPL را میخواندیم و روی دکمهٔ I AGREE کلیک میکردیم. من هم مثل اغلب کاربران دیگر، هیچ وقت متن کامل پروانه را نمیخواندم، ولی چندین بار نخستین جملههای GPL اتفاقی از برابر چشمانم گذشت:
Preamble
The licenses for most software are designed to take away your freedom to share and change it. By contrast, the GNU General Public License is intended to guarantee your freedom to share and change free software–to make sure the software is free for all its users. This General Public License…
ترجمهٔ فارسی:
مقدمه
پروانههای اغلب نرمافزارها برای این طراحی شده است تا آزادی شما برای اشتراکگذاری و تغییر آن را از شما بگیرد. درست برعکس، پروانهٔ عمومی همگانی گنو میخواهد آزادی شما برای اشتراکگذاری و تغییر نرمافزار آزاد را تضمین کند–برای اطمینان از این که نرمافزار برای همهٔ کاربرانش آزاد باشد. این پروانهٔ عمومی همگانی…
واقعاً خوشحالم که پروانهٔ گنو با چنین بندی آغاز میشود. اگر این چند جمله در آغاز متن GPL نبود، شاید من هیچ گاه در راه آزادی نرمافزار و سایر آزادیهای دیجیتال پا نمیگذاشتم. این مقدمهٔ GPL حتی ارزش حقوقیای هم ندارد (متن حقوقی و دقیق پروانهٔ GPL در بخش بعدی آغاز میشود). ولی الان میفهمم که تصمیم برای گنجاندن این مقدمه در متن پروانه، از چه بینش عمیق و نبوغ سرشاری سرچشمه میگیرد.
احتمالاً یکی از همین بارها بود که بعد از کلیک روی I AGREE و هنگام انتظار برای نصب برنامه، در اینترنت کلمهٔ عجیب GNU را جستجو کردم. با همین جستجوهای گاهوبیگاه، کم کم فهمیدم که دنیایی فراتر از مایکروسافت و ویندوز هم هست، و از آن مهمتر، با دیدن اشارههایی به فلسفه، اخلاق، آزادی و… در مقالههای پروژهٔ گنو، فهمیدم که موضوعاتی فراتر از فناوری هم در نرمافزار مهم هستند.
فیزیک محاسباتی
رخداد بعدی این بود: دوست صمیمیام در دانشگاه باید به توصیهٔ استادش، برای شبیهسازی مکانیک سیالات یک سیستمعامل ناشناخته و غیرعادی را به نام Fedora core نصب میکرد. وقتی این سیستمعامل را نصبشده روی کامپیوتر شخصیاش دیدم، وارد یک دنیای موازی شدم. دنیایی که در آن همه چیز ممکن بود، ولی از راههای تازه و عجیب. لازم بود تقریباً هر چیزی را که تا آن روز از دنیای ویندوز بلد بودم به کناری بگذارم و راههای تازه را در دنیای تازه بیاموزم. اگر توصیهٔ استاد او نبود، شاید هیچ وقت این محیط تازه را جدی نمیگرفتم. ولی حالا میدانستم که دستکم چیزهایی در این دنیای تازه هست که در ویندوز نیست یا در ویندوز به خوبی اینجا نیست؛ اگر نه، چرا باید کسی زحمت ورود به این دنیای تازه را به خودش میداد؟
تیر خلاص وقتی بود که در راهنماهای فدورا به همان کلمهٔ مرموز GPL برخوردم. پس این دنیا را همان کسانی ساختهاند که اخلاق و آزادی برایشان در دنیای نرمافزار هم مهم است! دیگر باید از این دنیا سر درمیآوردم!
نخستین جستجوها
به دنبال کسی میگشتم که راهنماییام کند. تشنهٔ این بودم که بفهمم از کجا باید شروع کنم. نخستین کارم، قرض گرفتن سیدیهای فدورا از مرکز کامپیوتر دانشگاه بود. نتیجهٔ تلاشهایم برای نصب فدورا پس از هفتهها مطالعه و آزمون و خطا و در ضمن پس از یک بار پاکشدن تمام حافظهٔ کامپیوترم، شکست مفتضحانهای بود. به ویندوز برگشتم ولی همچنان چشمم در جستجو بود. یک بار در اتاق کامپیوتر دانشگاه یک دانشجوی سالبالایی را دیدم که روی لپتاپش محیطی زشت و بدرنگ (نارنجی و قهوهای) داشت. وقتی سر حرف را با او باز کردم، گفت که این نامش «اوبونتو» (؟) است؛ تازه منتشر شده و بسیار هم پرطرفدار است. از روی تاریخ آن سالها احتمالاً باید اوبونتوی ۵٫۰۴ یا ۵٫۱۰ میداشت.
من هم صاف به مرکز کامپیوتر دانشگاه برگشتم و از دانشجوهایی که در آنجا چیزی شبیه یک کلوپ کامپیوتر راه انداخته بودند سراغ این نام عجیب تازه را گرفتم. از قرار معلوم آنها هم برای اوبونتو هیجانزده بودند. یک مجموعهٔ دوتایی سیدی به من دادند تا امتحانش کنم، ولی گفتند که اگر کمی صبر کنی، میتوانی نسخهٔ بعدی اوبونتو را نصب کنی که پشتیبانی طولانیمدت دارد.
سرانجام نخستین نسخهای از اوبونتو که نصب کردم، اوبونتوی ۶٫۰۶، یعنی نخستین نسخهٔ LTS اوبونتو بود. بر خلاف فدورا، این بار همه چیز همان طور که باید کار میکرد. بزرگترین مشکل (که حل شد، ولی حل کاملش یک سال دیگر طول کشید) راهانداختن مودم تلفنی کامپیوترم بود.
یادم است همان وقتها در رویدادی هم شرکت کردم که در فرهنگسرای فناوری اطلاعات (در خیابان کارگر جنوبی) برگزار شد. رویداد دربارهٔ گنو/لینوکس بود و ارائهدهندگانش احتمالاً نامهایی بودند که الان به گوشم خوردهاند. یادم میآید در آن رویداد از یکی از ارائهدهندگان پرسیدم که آیا همهٔ نرمافزارهایی که در گنو/لینوکس اجرا میشوند باید آزاد باشند؟ همین پرسش به من نشان میدهد که فضای ذهنیام آن سالها حل یک یا چند مشکل تکنیکی خاص نبود: من در فکر یک آیندهٔ کاملاً آزاد بودم.
آغاز فعالیتهای آگاهیرسانی
با نصب موفقیتآمیز اوبونتو من هم وارد این بازی تازه شدم. آن روزها رویایم این بود که بتوانم کاملاً از ویندوز مستقل شوم، و در این راه روزبهروز چیزهای بیشتری میآموختم که دوست داشتم به بقیه هم بگویم. نخستین تلاشم برای آگاهیرسانی وبلاگی بود به نام «تجربههای آزاد: تجربههای من در کار با نرمافزارهای آزاد». الان که صفحهٔ ثابت آن وبلاگ به نام «نرمافزار آزاد چیست؟» را میخوانم، میبینم که درک من از ارزش و اهمیت نرمافزار آزاد از آن زمان به طور اصولی تغییری نکرده و تنها به دامنههای تازهای گستردهتر شده است.
به جز در این وبلاگ، من مدت زیادی در گوگلپلاس و سپس ماستودون تجربههایم از کاربری نرمافزار آزاد را مینوشتم و مینویسم. ولی شاید دیدهشدهترین اثر من دربارهٔ نرمافزار آزاد، مقالهای است که در سایت میدان و سپس در وبلاگ شخصی خودم با عنوان «سوءتفاهمی به نام نرمافزار» نوشتم و در آن کوشیدم تا مفهوم آزادی در نرمافزار و اهمیت آن را برای مخاطبی که هیچ پیشزمینهای در این باره ندارد روشن کنم.
داستان من این بود. دوست دارم داستان بقیه را هم بخوانم.
@mabkenar
جالب.
ممنونم که بالاخره این رو نوشتی.